سینمایی که دیمین شزل با سه فیلم «شلاق»، «لالا لند» و «اولین انسان» ارائه داده سینمایی جریان‌ساز است و در این بین امروز جایگاهی ویژه دارد. او در کنار جنبه‌های سرگرم‌کننده بودن آثارش به دنبال خلق فضایی منحصر به خود است که شاید به زیبایی‌شناسی مخصوص به آثار این فیلمساز نیز منجر شود. شزل در جدیدترین اثر سینمایی‌اش با عنوان «اولین انسان» دنیای متفاوتی نسبت به دیگر آثار خود را دنبال کرده، او این بار هم در صدد تولید مضمونی است که در تکرار هر روزه‌اش برابر چشم انسان امروزی کمرنگ شده است.

یک اتفاق مهم در اولین رخدادش هرچقدر جذاب و مملوء از معنا باشد با تکرار، همه چیز خود را از دست می‌دهد، اولین‌ اتفاق‌ها همیشه می‌توانند برای اکتشاف معانی گزینه‌های مناسبی باشند و از همین رو اولین قدم‌های انسان بر کره ماه می‌تواند قصه‌ای با خود به همراه داشته باشد که در مواجهه با فرمی سینمایی انسان را به وجد آورد.

شزل با تیزهوشی به سراغ این قصه رفته و به واقعیت ماجرا چندان وفادار نمانده تا بتواند آن چیز که مد نظر دارد را روایت و مضمونی که می‌خواهد را تولید کند. کاراکتر اصلی فیلم نیل آرمسترانگ (رایان گاسلینگ) با مرگ دخترش دچار یک فروپاشی درونی می‌شود که او را از جامعه اطرافش دور می‌کند و به تلاشش برای رسیدن و پا گذاشتن بر کره ماه معنایی متفاوت و شاید منطقی درست می‌دهد. به طور کلی مطمئنا روایت قصه اولین انسانی که پا بر کره ماه گذاشته، می‌تواند با تاکید بر بزرگی اتفاق تلنگری به تکرار موضوعات و از بین رفتن معانی در اذهان بزند.

با وجود اینکه تلاش شزل در راستای نمایان کردن معناباختگی در هنر امروز نیست «اولین انسان» بیش از هر چیز چنین مضمونی را تولید و گوشزد می‌کند. نگاه متفاوت فیلمساز به پا گذاشتن یک انسان بر کره ماه و تأکید او در سکانسی که آرمسترانگ پا بر ماه می‌گذارد قصد شزل را برای تأکید بر بزرگ بودن اتفاق می‌توان حس کرد اما اگر چنین حسی در مخاطب شکل می‌گیرد دلیلش بر تجربیات مخاطب است، مطمئنا کسانی که این فیلم را می‌بینند و تجربه قدم زدن بر کره ماه را ندارند می‌توانند موقعیتی که نیل در آن قرار گرفته را خاص بدانند و فیلمساز در راستای شکل‌گیری حسی متفاوت در کنار این حس تلاشی به کار نبرده و کاری که نیل در ماه به یاد دخترش انجام می‌دهد اتفاقی جدا در دل فیلم و شخصیت‌هایش نیست که بتوان آن را مسأله‌ای خصوصی دانست که فیلمساز با مخاطبش در میان می‌گذارد. در واقع اتفاقی که برای دختر نیل رخ می‌دهد و درونیات او را متحول می‌کند چندان پرورش پیدا نمی‌کند که بتواند به یک مسأله بین مخاطب و فیلم تبدیل شود.

«اولین انسان» قصه‌ای ندارد که پتانسیل تبدیل شدن به یک اثر سینمایی دو ساعته را داشته باشد، تکیه فیلمساز بر قصه‌های جانبی به حد کافی نیست و در متن، «اولین انسان» به اثری منسجم تبدیل نمی‌شود. فیلمساز نمی‌تواند شخصیتش را تبدیل به انسانی اسطوره‌ای کند، گویا نیل از انسان بودن فاصله دارد و در نتیجه مخاطب که می‌توانست به راحتی دغدغه‌های او را درک کند هیچ ارتباطی با آن برقرار نمی‌کند و حتی مسأله ساده‌ای چون مرگ دختر نیل و تلاش او برای رسیدن به ماه برای انجام کاری که در ذهن دارد نیز چندان قابل درک نیست و بیننده را نمی‌تواند به وجد آورد.

مطمئنا جدیدترین فیلم سینمایی دیمین شزل اثری جسورانه برای او خواهد بود. او از سینمایی که در دو اثر قبلی‌اش ارائه داده کمی فاصله گرفته ولی این فاصله نتوانسته قدمی محکم در راستای معرفی بیشتر او به عنوان یک مؤلف در سینمای امروز باشد. «اولین انسان» ضعیف‌ترین اثر سینمایی شزل است و او در کارگردانی و فیلمنامه افت شدیدی داشته و همانطور که نتوانسته قصه‌ای شکل دهد و تلاشش برای به وجد آوردن مخاطب بی اثر مانده در کارگردانی نیز اثری نامنسجم از لحاظ بصری خلق کرده که از طرفی تدوین معیوب «اولین انسان» نیز به طور کلی ریتم روایی اثر را دچار ضعف و ایراد کرده است. شزل می‌خواهد زیبایی شناسی منحصر به فرد خود را در این فیلم به گونه‌ دیگری ارائه دهد که ابزارهای مورد استفاده‌اش در جهانی متفاوت کارکردی مناسب ندارند و او را به هدفش نمی‌رسانند. «اولین انسان» نشان از این دارد که کارگردان دو فیلم سینمایی «شلاق» و «لالا لند» هنوز نتوانسته زبان سینمایی خود را پیدا کند و سینمای او که شاید موجی در دل سینمای آمریکا به وجود آورد هنوز به بلوغ کافی نرسیده است.

the-first-ryan-gosling-neil-armstrong-3